جدول جو
جدول جو

معنی خبر خوش - جستجوی لغت در جدول جو

خبر خوش
(خَ بَ رِ خوَشْ / خُشْ)
خبری که موافق کسی است. خبری که حکایت از امری کند که آن امر موافق و مناسب کسی باشد. بشارت، پیغام خوش. پیغام مناسب، مژده
لغت نامه دهخدا
خبر خوش
خبری که موافق کسی است
تصویری از خبر خوش
تصویر خبر خوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش خوش
تصویر خوش خوش
کنایه از از روی خوشی
کم کم، به تدریج و تأنّی، متدرّج، رفته رفته، اندک اندک، خوش خوشک، کم کم، پلّه پلّه، جسته جسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
عبارتی که در شب خصوصاً هنگام خداحافظی در شب می گویند، شب به خیر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خوَ / خُشْ)
خوب و درست و بسیار نیکو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوَشْ / خُشْ)
کلمه ای باشد که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب. (از برهان). کنایه از وداع باشد در شب. (از انجمن آرا). این کلمه را وقت شب در هنگام آمدن و رفتن به یکدیگر گویند. (از آنندراج). کلمه دعا که در شب گویند خصوصاً در هنگام وداع و مرخصی و شب بخیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه بیشتر این کلمه هنگام رفتن و خداحافظی به کار رود و مرادف شب بخیر است. شب به شما خوش. شب بخیر. شب شما خوش باشد:
شب خوش مکنم که نیست دلکش
بی توشب ما و آنگهی خوش.
نظامی.
طمع خوشدلی ندارم از آنک
’روزخوش’ کرده است ’شب خوش’ من.
کمال اسماعیل.
- شبت خوش باد، شبت به خوشی گذرد:
ز جوش خون دل خونبار گفتم
شبت خوش باد و روزت خوش که رفتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوَشْ / خُشْ)
آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. (یادداشت مؤلف). خوش خوشک:
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). سارغ بازگشت و خواجۀ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایۀ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعۀ رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
نام ناحیتی است به افغانستان در شانزده هزار و پانصدگزی شمال قریۀ مقر علاقۀ دهله ولایت قندهار بین 65 درجه و 52 دقیقۀ طول شرقی و 32 درجه و 6 دقیقه و 22 ثانیۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ قِ خوَ / خُ)
خوی خوب. خوی خوش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبر خون
تصویر طبر خون
عناب تبر خون، یکی از گونه های بید سرخ بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبر خون
تصویر تبر خون
عناب که شبیه به سنجد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش خوش
تصویر خوش خوش
رفته رفته، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر آور
تصویر خبر آور
نوند پیام آور دخشک آور، گل پیک (گل قاصد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر کش
تصویر خبر کش
سخن چینی، نمامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
کلمه ای که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر پوش
تصویر زبر پوش
بالا پوش، جبه، قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دوش
تصویر بر دوش
بر عهده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
شب بخیر، شب به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
آرام آرام، آهسته آهسته، اندک اندک، به تدریج، خوش خوشک، کم کم، یواش یواش، به تانی، نم نمک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بشارت، مژده، نوید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خبرچین، جاسوس، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی